من روی دفترچه ام خط خطی میکنم
برای کسی شعر سرای میکنم
حافظ کنار عكس او, من باز نيت ميكنم
انگار حافظ با من و من با تو صحبت ميكنم
می خواهم فرش های خاک گرفته زندگی را بتکانم
تا رنگ ها و طرح های اصیلش نمایان کنم
در اشتباهي غریبه آشنایم
تو فكر کردي اين چنين ز چشمان مهربانت شكايت مي کنم
منم اون غریبه آشنا اونی که عادت کرده به واژه هایت
من برای تو غریبه و تو برای من نا آشنا
ولی من دوست این آشنای غریبم
توازشهرغریب بی نشونی اومدی
توبااسب سفیدمهربونی اومدی
برای همصدایی همزبونی اومدی
بر روي باغ شانه ات هر وقت اندوهي نشست
در حمل بار غصه ات با شوق شرکت ميكنم
يك شادي کوچك اگر از روي بام دل گذشت
هر چند اندك باشد آن را با شما قسمت ميكنم
خسته شدي از شعر من زيبا اگر بد شد ببخش
لبخند برلب داری میدانم اما رفع زحمت ميكنم






















